معنی قاضی اموات

لغت نامه دهخدا

اموات

اموات. [اَم ْ] (ع اِ) ج ِ میت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مردگان. درگذشتگان: و تواتر دخلها و احیاء اموات بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه).
- اموات احمر؛ کنایه از مقتولان و شهیدان. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به میت شود.
|| ج ِ اَمَه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). کنیزکان. (آنندراج). رجوع به اَمه شود.


قاضی

قاضی. (اِخ) ابراهیم. (مولا...). رجوع به قاضی چلبی شود.

قاضی. (اِخ) سهل بن احمد. رجوع به قاضی ارغیانی شود.

قاضی. (اِخ) ابراهیم کواکبی. رجوع به قاضی کواکبی شود.

قاضی. (اِخ) حسن بن احمدبن زید. رجوع به قاضی اسطخری شود.

فرهنگ فارسی آزاد

اموات

اَمْوات، مردگان (مفرد: مَیِّت و مَیْت)،

فرهنگ معین

اموات

(اَ) [ع.] (اِ.) جِ میُت، مردگان، درگذشتگان.

فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

اموات

جمع میت، مردگان، درگذشتگان

فارسی به عربی

قاضی

قاضی، محکم

معادل ابجد

قاضی اموات

1359

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری